چهار صÙØÙ‡ این‌جاست. صÙØه‌ی دو خلوت‌تر است. می‌آیم Ùˆ می‌نشینم Ùˆ اسباب‌ام را پهن می‌کنم Ú©Ù‡ می‌شود به قراری کاÙÙ‡ موکا با کاکائوی سÙید Ùˆ کول‌پشتی‌ی روی صندلی‌ی دست٠راستی قرارگرÙته Ùˆ ساعت مچی‌ی از دست باز شده Ùˆ کامپیوتر باز Ùˆ آماده Ùˆ شاد Ùˆ خوش‌Øال.
صÙØه‌ی دو را باز می‌کنم Ú©Ù‡ خلوت‌تر است، گیرم دسک‌تاپ‌اش پر است از چیز میزهایی Ú©Ù‡ نمی‌دانم Ú©ÙÛŒ گذاشته‌‌ام‌شان آن‌جا Ùˆ Øوصله هم ندارم کنج‌کاوی کنم Ùˆ سر Ùˆ ته‌اش را در بیاورم ببینم می‌توان آخر سر روزی از دست‌شان خلاص شوم یا این‌که Ù…Øکوم‌ام -نه Øالا سیزیوÙ‌وار، اما تا Øدی شبیه به آن- سال‌های سال با آن‌ها سر کنم.
نه! من Ù…Øکوم به چیزی نیستم جز نوشتن Ùˆ نوشتن هم …
Ùˆ اما از نوشتن … !‌
دو دختر جوان بیست و یکی دو ساله بر میز روبرویی‌ام نه،‌ دو میز جلوترم نشسته‌اند.
هر دو موهای بلوندی دارند. اویی Ú©Ù‡ رخ‌سارش به من است، موهای‌اش ته‌رنگ‌ای تیره دارد Ùˆ به نظر بلوندی‌اش از رنگ می‌آید. پیرهن مشکی‌ای پوشیده با Øلقه‌ی یقه‌ی توری Ùˆ ژاکت‌ای سÙید Ùˆ نازک بر تن کرده. صورت‌اش Ú©Ù… Ùˆ بیش کشیده است Ùˆ بر انگشت میانی‌ی دست چپ‌اش Øلقه‌ای دارد. شلوارش جین است Ùˆ Ú©Ùش٠زنانه‌ی بی‌پاشنه‌ای پوشیده (Ú©ÙØ´ زنانه دیگر Ú†Ù‡ صیغه‌ای است؟!)‌. سگک (؟‌) Ú©Ùش‌اش طلایی است Ùˆ یکی دو بند٠انگشت بالاتر از ته٠انگشتان پاهای‌اش از پیش‌روی باز می‌ایستد تا رگ‌های خون‌دویده‌‌اش معلوم شود.
جلوی این دختر -اسم‌اش را بگذاریم دختر سÙیدپوش- کامپیوتر مک‌بوک سÙیدرنگی باز است.
دختر دیگر را از پشت می‌بینم. هودی‌ی قرمزی پوشیده است و کلاه‌ای با نشان NY بر سر دارد و قلم‌ای بر دست. گوش‌واره‌ای مروارید بر تن دارد و موهای بلوندش را از پشت دمب‌اسبی بسته است.
…
Ùˆ اما از نوشتن … !
Ø¢ÛŒ داد Ùˆ هوار Ú©Ù‡ خرداد ماه جا ماند! خرداد Ú©Ù‡ این همه اتÙاق اÙتاد Ùˆ Øتی اردی‌بهشت‌ای Ú©Ù‡ پر از اتÙاق بود بی هیچ خبری،‌ با کم‌ترین نشانه‌ای مکتوب سر شد. Ø¢ÛŒ هوار!
Ùˆ نه Ùکر Ú©Ù†ÛŒ Ú©Ù‡ در ضدخاطرات چیزها نوشته‌ام. نه،‌ ضدخاطرات هم Ú©Ù… Ùˆ بیش خلوت بوده است یا اگر هم چیزی بوده نه از من Ùˆ نه از روزگار من Ú©Ù‡ از مملکت‌ام بوده است Ùˆ روزهای بدی Ú©Ù‡ بر آن می‌گذرد.
نیمه‌های ماه Ù…ÙÛŒ برای بار دوم به ژاپن رÙتم. این بار در شهر Kobe مقیم بودم Ùˆ بهانه هم Ú©Ù†Ùرانس ICRA بود. مسیر پروازی‌ام سخت Ùˆ دشوار بود:‌ از ادمونتون به ونکوور، چند ساعت‌ای توقÙØŒ بعد به ناریتا (نزدیکی‌های توکیو)ØŒ Ùˆ بدون کم‌ترین توقÙ‌ای به Osaka. نه! ماجرا همین‌جا تمام نمی‌شود. باید یک ساعت‌ای در اتوبوس می‌نشستم تا به شهر کوبه برسم. شهری به اندازه‌ی کاÙÛŒ شلوغ Ùˆ شبانه روز زنده.
Ú©Ù†Ùرانس بدک نبود. اما نه آن‌قدر خوب Ú©Ù‡ عاشق‌اش بشوم. اممم … بگذار واقعیت را بگویم: Ú©Ù†Ùرانس پایین‌تر از Øد انتظارم بود. از خیلی از مقاله‌ها خوش‌ام نیامد Ùˆ بعضی وقت‌ها به نظرم آمد آدم‌ها کلا راه را اشتباه رÙته‌اند. البته طبیعی است Ú©Ù‡ لذت دوچندان‌ای از Ú©Ù†Ùرانس نبرم Ú©Ù‡ این روزها نسبتا تخصصی شده‌ام Ùˆ دیگر مثلا روباتیک به صر٠روباتیک‌بودن‌اش برای‌ام جذاب نیست (به‌تر بگویم: بØØ« تخصصی‌ی روباتیک الزاما برای‌ام جذاب نیست. Ù…Ùهوم روبات -ماشین‌ای در دنیای واقع قرار گرÙته Ú©Ù‡ قابلیت رÙتار هوش‌مندانه دارد- برای‌ام هم‌چنان جذاب است).
…