از چه چیز مرگ می‌ترسیم؟

از چه چیز مرگ می‌ترسیم؟

۱) از حدود ده روز پیش تا تا بوقِ سگِ دوشنبه سخت گرفتار بودم. حالا وضعیت به‌تر است و آمادگی‌ی کافی برای ایجاد انواع و اقسام گرفتاری‌های جدید را دارم.

Û²) خسرو شکیبایی Ú©Ù‡ مرد، Ú©Ù„ÛŒ غصه‌دار شدم. تازه میزان ارتباطم با او تنها باز می‌گردد به خانه‌ی سبز Ùˆ صدای‌ گرم‌اش Ú©Ù‡ این طرف Ùˆ آن طرف شنیده می‌شد – هامون را ندیده‌ام Ú©Ù‡ در ایجاد علاقه‌ام نقش‌ای داشته باشد.
لعنتی همیشه همین‌طور است: آدم‌ها زمان‌ای می‌میرند که انتظارش را نداری. حالا چه هنرپیشه‌ی سینما باشد چه کسِ دیگری.

۳) همان روز به مرگ می‌اندیشیدم. رابطه‌ی هر فرد با مرگ دو جنبه دارد: تاثیر مرگِ خود بر خود و تاثیر مرگ دیگران بر خود.
آدم‌های مختلف نگاه‌شان در این‌باره متفاوت است. البته نه این‌که من راه افتاده باشم و از آدم‌ها بپرسم که نظر شما درباره‌ی تاثیر مرگِ خود بر دیگران چیست، اما شده است -یعنی یک بار شده است- که یک‌ای نظرش را به‌ام بگوید.
نمی‌گویم او کیست، اما فرض کنید آدم‌ای است با سن و سال نزدیک چهل. او می‌گفت که از مرگ خودش نمی‌ترسد اما از مرگ عزیزان‌اش می‌ترسد. آن زمان (که می‌شود سه چهار سال پیش) من کم و بیش با او موافق بودم. نه این‌که آدمِ رهیده از بند خویش‌ای باشم که مرگ‌ام به چیزی‌ام نباشد (حتی باید گفت در این زمینه محافظه‌کارم!)، اما چیزی که بیش‌تر از همه مرا می‌هراساند مرگ دیگران است.

۴) این گرفتاری‌های لعنتی جوری‌اند که نمی‌گذارند آدم با خیال راحت دو کلوم(!) نامه بنویسد و بفرستد برای چهار گوشه‌ی گیتی برای یکی دو آدم‌ای که مهم است نامه‌ی آدم را دریافت کنند.

۵) می‌گفتم که آن روز به مرگ می‌اندیشیدم و برای حدود پانزده ثانیه سخت وحشت کردم! می‌توانم بگویم از چه وحشت کردم اما نمی‌توانم وحشت‌اش را منتقل کنم. یعنی یک باری سعی کردم ولی نشد. حال دوباره سعی می‌کنم:

فرض کنید اگر آدم بمیرد یکی از دو حالت زیر پیش بیاید:
الف) بمیرد ولی به شکل‌ای هم‌چنان باقی بماند. مثلا تناسخ‌ای باشد یا چه به‌تر از آن قیامت‌ای یا هر گونه باور متافیزیکی‌ی دیگر.
ب) بمیرد و تمام شود. یعنی درست همان‌طور که یک واکنش شیمیایی (مثلا انداختن سدیم در آب) زمان‌ای آغاز می‌شود و بعد تمام می‌شود و در نهایت چیزی از سدیمِ خالص اولیه نمی‌ماند (فرض کنیم که نماند)، زندگی‌ی انسان آغاز شود و بعد تمام شود.

حالت (الف) باور رایج مومنین است (حالا یک مومن به این دین یا به آن آیین). باور (ب)، باور رایج خداناباوران است. باور (الف) البته که امید بخش است، اما بیایید فرض کنیم که درست نیست و (ب) درست است.
کس‌ای که به (ب)‌ باور دارد در بیش‌تر مواقع هیچ غم‌ای از این موضوع ندارد (احتمالا البته!). چون پس از مرگ‌اش طبیعتا وجود ندارد که بخواهد ناراحتی یا رنج یا غصه‌ی گذشته را بخورد. مرگِ (ب)باور برای خودش بی‌نوستالژی و بی‌افسوس است.
کاری ندارم که شخص‌ای که به (ب) باورمند است (و من ممکن است از (ب) برای نمایش آن شخص استفاده کنم) چگونه می‌خواهد بزید. احتمالا هدف یک (ب)ی عاقل این خواهد بود که رضایت این جهانی‌اش را بیشینه کند. البته بگذریم که آدم تماما عاقل وجود ندارد و در نهایت رفتارش ملغمه‌ای خواهد بود از تاثیرپذیری‌اش از اجتماع (که به هر حال پر است از (الف)باور) و احساسات خودش و بخش عقلانی‌اش (نمی‌خواهم عقل را از احساس سفت و سخت جدا کنم؛ می‌خواهم فقط تاکید کنم که گاهی ممکن است این دو یک‌سان نباشند).

حالا مشکل کجاست؟ مشکل این است که شخصِ (ب) در نهایت می‌میرد و تمام می‌شود. گیریم در طول زندگی‌اش بیش‌ترین لذت‌ها را برده است و از زندگی‌اش نهایت رضایت را داشته باشد. اما حالا که مرده است آیا می‌توان چیزی گفت شبیه به «چه خوب که (ب) خوب زیست. الان مطمئن‌ام که راضی است.»؟ درست است که (ب) ممکن است خوب زیسته باشد، اما خوب زیستن او پس از مرگ‌اش هیچ خوبی‌ای برای (ب) به همراه ندارد. در واقع تنها خوبی‌ی (ب) این می‌تواند باشد که برای شخص سوم‌ای مثل (پ) خوبی‌ای فراهم کرده باشد و خوبی‌ی (پ) همان است که او تشخیص می‌دهد در دنیا می‌بایست انجام دهد ( (پ) نیز (ب)باور است). اما این‌که نتیجه‌ی کارهای (ب) باعث احساسِ خوبی‌ی (پ) پس از مرگ (ب) باشد، هیچ تاثیری بر (ب) نمی‌تواند بگذارد.

صبر کنید یک مثال بزنم:
فرض کنید در کمای ویژه‌ای باشید Ùˆ گروه‌ای پزشکی شما را کنترل می‌کند. فرض کنید آن‌ها به شیوه‌ای به طور مداوم باعث تحـریک جـنـسـی‌ی شما در کما شوند Ùˆ شما روزانه ده‌ها بار به ارضا برسید. به مدت یک هفته وضعیت همین‌گونه است Ùˆ بعد شما را از کما خارج می‌کنند. ویژگی‌ی خاصِ این کما این بوده است Ú©Ù‡ نه تنها هیچ چیزی به خاطر نمی‌آورید، بلکه هیچ تاثیری هم از آن مدتِ در کما-بودگی بر زمانِ پس از کما باقی نخواهند ماند – مطلقا هیچ تاثیری. یعنی اگر هر تغییری در آن مدت در مغز شما انجام شده باشد، موقتی خواهد بود Ùˆ پس از کما وضعیت درست همان خواهد بود Ú©Ù‡ پیش از آن. در نتیجه ارضـای جـنـسـی‌ی شما نه باعث می‌شود در آینده خوش Ùˆ خرم‌تر باشید Ùˆ نه تاثیری مخوف بر ناخودآگاه‌تان دارد.
حال سوال این است: آیا از این‌که در کمایی بوده‌اید و لذت‌ها برده‌اید می‌توانید خوش‌نود باشید؟ یعنی آیا می‌توانید ادعا کنید که «خب، یک هفته‌ای خیلی خوش گذشت و حالا خیلی هم مهم نیست که چیزی از آن یادم نمی‌آید.»؟ یا مثلا آیا حاضر خواهید بود که وارد چنین برنامه‌ای شوید که گروه‌ای پزشکی شما را به چنان کمایی ببرد و یک هفته‌ی بعد بیدار کند با این فرض که می‌دانید هیچ چیزی با خاطر نخواهید داشت؟ چرا؟

خب!‌ همین موضوع بود که مرا به مدت پانزده ثانیه به شدت ترساند. الان نمی‌ترسم چون در آن وضعیت ذهنی نیستم و با این نوشتار هم به آن وضعیت نمی‌روم. اما آن تجربه جزو ترسناک‌ترین وضعیت‌های ذهنی‌ای بود که تاکنون تجربه کرده‌ام.

از رنجی که می‌بریم

از رنجی که می‌بریم

جوگیری‌ی از نظر اخلاقی ناپسند است، اما زندگی در حاشیه‌های دور توزیع نرمال نیز هزینه‌بر است.

توضیح بدیهی: هر وقت از اخلاق صحبت می‌کنم، منظورم اخلاقِ خودم است.
توضیح غیربدیهی: از «جوگیری»، جوِ عام‌گیری مد نظرم است: پیرو مدِ روز شدن، تبعیت از آن‌چه همه‌گان می‌انجامند.
مرتبط: چهار انحراف از معیار آن طرف‌تر

جان به لب رسید از Yaari

جان به لب رسید از Yaari

جان عمه‌تان به دعوت‌نامه‌هایی Ú©Ù‡ از شبکه‌ی اجتماعی‌ی «یاری» Yaari می‌آید پاسخ ندهید – بلکه اسپم اعلام‌شان کنید!
دستِ کم چند دلیل برای «نه!» گفتن به این شبکه وجود دارد:

۱) با عضویت در یاری به حجم اسپم دنیا اضافه می‌کنید! یاری موقع ثبت‌نام رمز ورود ای‌میل‌تان را می‌گیرد و آن‌گاه برای کسانی که در فهرست تماس‌تان وجود دارد بدون اجازه‌ی شما دعوت‌نامه می‌فرستد. (این ادعای‌ام مطابق با گفته‌های نوشته‌هایی است که در زیر لینک داده‌ام. خودِ من یاری را آزمایش نکرده‌ام.) امیدوارم نپرسید این کار چه ایرادی دارد.

۲) شما حاضرید رمز عبور ای‌میل‌تان را به یک شبکه‌ی ناشناس بدهید؟ حال‌تان خوب است؟

۳) یاری شبکه‌ای هندی برای هندی‌هاست. شما هندی هستید؟

این‌جاها را هم بخوانید تا از تجربه‌ی مستقیم دیگران بهره‌مند شوید: [۱] [۲] [۳]

هزارتوی خدا

هزارتوی خدا

خداوند به هزارتو راه یافت. بخوانید جلوه‌ی حضورش را!
من نیز قرار بود چیزکی بنویسم، اما وحی آمد که بایست! دست نگه داشتم.

پیغام خصوصی به میرزا: امید را از دست مده که بزرگ‌ترین گناهان است!

میلاد ۱۸ تیر مبارک باشد

میلاد ۱۸ تیر مبارک باشد

حماسه‌ی با شکوه Û±Û¸ تیرْ روز انفجار گاز اشک‌آور Ùˆ تفهیم مقتدرانه‌ی «رییس این‌جا کیه!» را به دانش‌جویان خوش‌خیالِ سوسولِ غیرانقلابی Ùˆ دیگر اقشار زحمت‌کش جامعه تبریک Ùˆ تهنیت عرض نموده از خداوند متعال خواستاریم حجم قیر مذاب Ùˆ اَن بر حق‌اش را در جامعه زیاد بفرماید – آمین Ùˆ اینا!

«از طرف جمعی از اکثریت ۱۷ میلیونی»

جلساتی که هیچ‌گاه تمام نخواهند شد

جلساتی که هیچ‌گاه تمام نخواهند شد

دو مشکل در آمریکای شمالی بیداد می‌کند(*):

۱) چاقی‌ی مفرط
۲) جنون جلسه‌گذاشتن

اگر مواظب نباشی، همه‌ی وقت مفیدت را در جلسه‌های بی‌سرانجام خواهی بود.

مثلا یکی از استادهای‌ام را در نظر بگیرید. ما هر هفته جلسه‌ای یک ساعته‌ی گروهی‌ای با هم داریم. همیشه هم مشکل این است که معلوم نیست چه کار بکنیم تا حوصله‌ی آدم‌ها سر نرود. ایراد کار از این‌جا آب می‌خورد که استادم روی دو زمینه پژوهش می‌کند که در عمل به هم ربطی ندارند. در نتیجه افرادی که به زمینه‌ی اول (روباتیک) علاقه دارند حوصله‌شان از بحث‌های زمینه‌ی دوم (بینایی ماشینی) سر می‌رود و برعکس. برای رفع این نقیصه(!)‌ ما جلسات دیگری هم داریم تا راجع به موضوع تخصصی‌ی خود صحبت کنیم. مثلا فعلا قرار است یک گروه مطالعه برای فلان موضوع خاص روباتیکی داشته باشیم.

دردسر این‌که من زمینه‌های علاقه‌ی دیگری هم دارم و به همین دلیل مجبورم در جلسات رنگ و وارنگی شرکت کنم. مثلا یکی‌اش همان سخنرانی‌های چای‌خوران است که چهار روز در هفته برگزار می‌شوند. استاد دیگرم فعلا مسافرت است اما اگر نبود یکی دو جلسه هم با او می‌داشتم.

خلاصه بگویم:‌ شما را نمی‌دانم، اما شرکت در جلسات به‌ترین کاری نیست که می‌توانم انجام دهم.

هفته‌ی قبل به استادم پیش‌نهاد کردم که بیاییم و جلسات این گروه را یک‌کاسه کنیم. به این صورت که یک جلسه‌ی عمومی داشته باشیم و دو جلسه‌ی تخصصی (روباتیک و بینایی‌ی ماشینی) بگذاریم پس و پیش‌اش. کاری شبیه به defragکردن هارد دیسک! این‌گونه زمان‌های زاید بین جلسات -که آدم را قهوه‌واجب(!) می‌کند- کم‌تر می‌شوند.
در ضمن برای این‌که خیلی خسته‌کننده نشود بهْ این‌که بیاییم Ùˆ هر کدام از جلسه‌ها را نیم‌ساعته بکنیم. در نتیجه کلِ ماجرا می‌شود یک ساعت Ùˆ نیم Ùˆ برای شخص‌ای Ú©Ù‡ تنها به یک موضوعِ تخصصی علاقه دارد زمان‌ای Ú©Ù‡ لازم است کنار بگذارد تا خلاصی یابد می‌شود یک ساعت – Ú©Ù‡ معقول است.

حالا این هفته پست‌داک‌اش ای‌میل زده و گفته برنامه‌ی گروه سه جلسه‌ی یک ساعته‌ی پشت هم است! من اعتراض می‌کنم و می‌گویم این‌گونه خیلی خسته‌کننده خواهد شد، جواب می‌دهد می‌توانیم چایی بخوریم وسطش! عجب!
فعلا شاکی‌ام!

(*): طبیعی است که این دو مشکل نه یگانه‌اند و نه بدترین‌شان!

درخواست کمک: جلوگیری از طرح کنگره‌ی امریکا برای حمله به ایران

درخواست کمک: جلوگیری از طرح کنگره‌ی امریکا برای حمله به ایران

چند ساعتِ پیش نامه‌ای دریافت کردم راجع به طرح جدید پیش‌نهادی‌ی کنگره‌ی امریکا که به احتمال زیاد تاکنون درباره‌اش شنیده‌اید. پیش‌نهاد این طرح تحریم‌های شدید اقتصادی و سیاسی‌ی ایران است. از جمله بخش‌های این تحریم، منع واردات بنزین خواهد بود.
بعضی بر این باورند که چنین طرح‌ای معادل با بستن راه دریایی ایران خواهد بود (در واقع تا جایی که من فهمیده‌ام این پیش‌نهاد از اولمرت نخست‌وزیر اسرائیل است و نه الزاما آن‌چه در خود طرح پیش‌نهاد شده باشد). نتیجه‌ی چنین عمل‌ای اعلان جنگ به ایران خواهد بود. نمی‌خواهم از تبعات احتمالی‌ی جنگ بنویسم که هر عاقل‌ای نیک می‌داند.

طبیعی است که گروه‌های صلح‌جویی به پا خاسته‌اند و با این طرح مخالفت کرده‌اند. یکی از این گروه‌ها، گروه‌ای است که توسط Medea Benjamin و علی نصری هدایت می‌شود و قرار است دوشنبه و سه شنبه به کنگره‌ی امریکا بروند و اعتراض خودشان را اعلام کنند. این‌که اعتراض‌شان به چه صورت خواهد بود و شما چه کمک‌ای می‌توانید بکنید در نامه‌ی آن‌ها -که من در زیر خواهم آورد- مشخص شده است. به طور خلاصه قرار است شما نامه‌ای بنویسید و بگویید که شرایط ایران پس از جنگ چه بد خواهد شد و آن‌ها هم آن را بلند بلند بخوانند!

چند نکته:
* من از جزییات طرح پیش‌نهادی بی‌اطلاع‌ام. چند لینک‌ای را که در زیر معرفی خواهم کرد به توضیح بیش‌تر طرح می‌پردازند اما بدانید که درک من از تبعات سیاسی‌ی این طرح دستِ دوم است.
* من نمی‌دانم کاری که علی نصری و Medea Benjamin خواهند کرد چقدر مفید خواهد بود. اما به نظرم اگر اندکی به فایده‌اش امید داریم لازم است کمک‌شان کنیم.
* در نهایت من نه علی نصری را می‌شناسم و نه گروه‌ای که با آن‌ها هم‌کاری می‌کند. فعلا خوش‌بین هستم و امید دارم که در کارشان موفق شوند.
* اگر وبلاگ دارید، در این‌باره بنویسید.

چند لینک مربوط:

* Stop The “Iran War Resolution”

* US Congress seeks to declare war on Iran with HR 362 and SR580

* Possible results of of a US strike on Iran: 2.6 million people killed

* Ron Paul on Iran

نامه‌ای که دریافت کرده‌ام:

Dear Friends, Salam

As you know, there currently is a resolution (HR 362) in the U.S Congress implying a Naval blockade of the strait of Hormoz in order to stop all shipments of refined petroleum products from reaching Iran. If passed (and there is a big chance that it does), this resolution will not only have disastrous consequences on the Iranian economy but will also greatly increase the chances of a military confrontation between the two countries.

This resolution has caused a lot of anxiety in the anti-war movement in the U.S. A few days ago, I was contacted by one of the leading peace activists in the U.S “Medea Benjamin” and we planned to go to the U.S Congress next week and try to change the mind of some of the Congresspeople who support this bill.

She has also asked me to ask Iranians to each write a personal statement about how the economic sanctions and military actions will negatively affect their lives (economically, politically, socially…etc) and what other consequences these policies will have on the Iranian society, the future of their country and their perception towards the United-States. These statements will be read in public outside of the Congress next Tuesday and Wednesday and probably be handed to the Congresspeople after the Congressional hearings on Iran.

So, I would like to ask for your assistance to spread the word and collect as many statements as possible from Iranians (especially from those who live in Iran). The length of the statements does not matter, what is important is the message that the Iranian people are sending to the American people and politicians.

If it is possible for you to provide this assistance, please Email you statements to me at (alinsr@gmail.com) before Sunday night (July 6th/08), North American E.T, as we are leaving for Washington D.C on early Monday morning

We sincerely believe that these statements WILL make a difference even if we succeed to turn just a few votes around.

Waiting to hear from you,
Warmest regards.

Ali Nasri
Roads to Peace

گروه فلسفه علم دانش‌گاه امیرکبیر

گروه فلسفه علم دانش‌گاه امیرکبیر

نمی‌خواهم بی‌ادب، مغرور یا از خود-راضی جلوه کنم، اما برای‌ام جدا این سوال پیش آمده که چرا دانش‌گاه امیرکبیر تصمیم گرفت گروه فلسفه‌ی علم راه بیاندازد؟
مشکل چیست؟
مشکل استادهای این رشته هستند. شش استادی که به عنوان اعضای اصلی گروه فلسفه‌ی علم معرفی شده‌اند چنین تحصیلاتی دارند: چهار نفر «دکتری فلسفه اسلامی»، یک نفر «دکتری فلسفه و کلام اسلامی» و یکی هم «معادل دکتری از حوزه علمیه قم».
پنج استاد هم‌کار هم هیچ‌کدام فیلسوف حرفه‌ای نیستند: فیزیک، ریاضی، مهندسی‌ی پزشکی، مهندسی کنترل (در واقع وجود این افراد بسیار هم خوب است اگر هسته‌ی اصلی‌ی گروه فیلسوف حرفه‌ای بودند).

نگاه‌ای به سابقه‌ی تحصیلی‌ی اعضای اصلی‌ی گروه نشان می‌دهد که هیچ‌کدام ربط مستقیمی به فلسفه‌ی علم نداشته‌اند. بعضی‌های‌شان فلسفه‌ی علم درس داده‌اند ولی در این زمینه پژوهش مربوطی نکرده‌اند. نزدیک‌ترین ربط اینان به فلسفه‌ی علم کارهایی است از جمله ترجمه‌ی یک کتاب فلسفه‌ی علم، داشتن کارشناسی‌ی ارشد در فلسفه‌ی غرب از دانش‌گاه تهران، «تالیف مقالاتی در باب حرکت، برهان حرکت و مبدا و معاد»، «سخنرانی در دو همایش که توسط دانشکده فیزیک دانشگاه امیرکبیر برگزار شده بود در زمینه فلسفه علم» و «اشتغال به پژوهش در معرفت‌شناسی و فلسفه علم» (نتیجه‌اش؟) و همین!
دستِ کم باور من این است که تا وقتی در زمینه‌ای پژوهش نکرده باشی نمی‌توانی به خوبی آن را درس بدهی و در نتیجه هیچ نمی‌دانم که این استادان که نه زمینه‌ی تخصصی‌شان فلسفه‌ی علم است و نه حتی پژوهش‌ای مرتبط انجام داده‌اند به چه دلیل‌ای نیت کرده‌اند که به دانش‌جویان بی‌چاره فلسفه‌ی علم بیاموزانند.

من مخالف وجود گروه فلسفه‌ی علم در دانش‌گاه امیرکبیر یا هر جای دیگری نیستم – Ú©Ù‡ اتفاقا به نظرم گروه مفیدی می‌تواند باشد. در ضمن من مخالف درس دادن این افراد هم نیستم. اما اعتقادم بر این است Ú©Ù‡ تحصیل‌کردگان فلسفه‌ی اسلامی به‌تر است استادهای زیر شاخه‌ای باشند از گروه فلسفه‌ی دین یک دپارتمان فلسفه (بگذریم Ú©Ù‡ اگر نگاه اینان به اسلام، درون‌دینی باشد آیا اصلا می‌توانند زیرشاخه‌ی فلسفه در نظر گرفته شوند یا به‌تر است به دپارتمان‌های دیگر Ú©ÙˆÚ† کنند).
آیا ایران در زمینه‌ی فلسفه‌ی علم به طور خاص و فلسفه به طور عام دچار قحط‌الرجال است؟ واقعیت این است که «تصورم» این است که تعداد ایرانیانی که در زمینه‌ی فلسفه پژوهش یا تحصیل می‌کنند بسیار کم هستند. اما بر این باور هم نیستم که این‌همه دچار کم‌بود باشیم که نتوانیم شش نفر مناسب این کار بیابیم. وضع این‌قدر بد است؟ اگر این‌قدر بد است، چرا وقت خودمان و دیگران را تلف کنیم؟ اسم این گروه را بگذاریم «گروه معارف و حکمت اسلامی» و خیال همه را راحت کنیم!

* گروه فلسفه‌ی علم دانش‌گاه امیرکبیر

نکته‌ی اضافه: کامنت شخص‌ای به نام رهگذر در وبلاگ حامد قدوسی توجه مرا به این سایت جلب کرد.

دل‌تنگی‌های اگزیستانسیالیستی

دل‌تنگی‌های اگزیستانسیالیستی

گاهی سولوژن دل‌اش برای نوشته‌های این‌جوری‌اش تنگ می‌شود: تردید اگزیستانسیالیستی!

مرغ یک پا دارد – بی‌تردید!

مرغ یک پا دارد – بی‌تردید!

در بحث‌ای طرف به عقیده‌ای باور داشت. عقیده‌اش را دیگران نقد کردند،‌ باز هم عقیده‌اش را با رنگ دیگری بیان کرد. برای‌اش ثابت کردند که پایه‌ی استدلال‌اش غلط است، مثال تجربی آوردند،‌ از روان‌شناسی آدم‌ها صحبت کردند اما مرغ هم‌چنان یک پا داشت!
من به شخصه از رو رفتم. پافشاری‌ی بعضی‌ها بر حرف نادرست‌شان ستایش برانگیز است!

(و یک نکته‌ی غم‌انگیز: تجربه نشان داده است آدم‌های متعصب کم و بیش موفق‌تر از آدم‌های بدون هیچ تعصب‌ای هستند. این حرف‌ام را باید دقیق‌تر بگویم و مثال بیاورم که بافت ادعای‌ام کجاست، اما به نظرم چنین چیزی می‌آید. کمی پافشاری روی حرف‌ای که می‌زنی، حتی اگر به نظرت خیلی هم درست یا عادلانه نیاید در نهایت به نفع‌ات خواهد بود.)

دکتر شناسا

دکتر شناسا

خیلی اتفاقی فهمیدم دکتر محمد حسن شناسا چندی پیش فوت کردند. خدا رحمت‌اش کند!
چندان او را نمی‌شناختم؛ نه کلاس‌ای با او داشتم و نه حتی برخورد مستقیم‌ای. گاهی چیزهایی از او می‌شنیدم، اما نه بیش‌تر.

این اتفاق با وجودی Ú©Ù‡ مرا چندان ناراحت نکرد اما به فکر فرو برد. نکته‌ی غم‌انگیز ماجرا این است Ú©Ù‡ مرگ وقتی می‌آید Ú©Ù‡ انتظارش را نداری. Ùˆ حتی اگر انتظارش را بکشی، باز هم فرق‌ای ندارد. رفتن کس‌ای Ú©Ù‡ دوست می‌داری در هر حال غم‌آور است. میزان غم‌اش بستگی دارد به احتمال دیدار مجدد: جدایی دو دوست هنگام رفتن به دو مدرسه یا دانش‌گاه مختلف در یک شهر این قدر ناراحت‌کننده است، مهاجرت Ùˆ رفتن به کشوری دیگر ایــــن‌قدر Ùˆ مردن با توجه به میزان باور به آخرت بین ایــــــــــــــن‌قدر تا ایــــ………….. ناراحت‌کننده است (مقیاس‌ها لگاریتمی است).
بگذریم … با این‌که مرگ یکی از مهم‌ترین دل‌نگرانی‌های‌ام است، اما دوست ندارم درباره‌اش چیزی بنویسم. می‌ترسم با نوشتن از او تصور کند Ú©Ù‡ به استقبال‌اش رفته‌ام. دل‌ام می‌خواهد او مرا Ùˆ هر Ú©Ù‡ من می‌شناسم از یاد ببرد!

به هر حال … همه‌ی این‌ها را گفتم تا برسم به این نکته Ú©Ù‡ Ú†Ù‡ خوب می‌شود پیش از آن‌که زیاد دیر شود خاطره‌هایی درباره‌ی آدم‌هایی بنویسیم Ú©Ù‡ به نظرمان باید بیش‌تر ازشان حرف زده شود. آدم‌هایی Ú©Ù‡ در زندگی‌مان تاثیرگذار بوده‌اند، خیلی وقت‌ها به یادشان هستیم، اما کم‌تر خاطره‌ی مکتوب‌ای از آن‌ها وجود دارد. برنامه‌ای دارم برای نوشتن از بعضی از آن‌ها. Ú©ÛŒ برآورد شود، نمی‌دانم!
شما هم در وبلاگ‌ها و دفترهای خاطرات‌تان بنویسید!

به یاد پروردگار

به یاد پروردگار

در ابتدا خداوندگار بود و ده فرمان‌اش،
آن‌گاه ورق برگشت و پروردگار قضیه‌ای شد برای توصیف گیتی،
و سپس پروردیار به مقام فراقضیه‌ای برای چرایی کیهان‌مان کاهیده شد،
و اینک نه بیش از شمع‌ای در سقاخانه‌ای (همان‌گونه که شمع‌ای سرِ شام‌ای عاشقانه).

جایی برای پروردگار گذاشته‌ایم؟ بیش از مجموعه‌ای اندازه‌ناپذیر؟