عصر Øجر
پاسخ‌ها:
پاسخ‌ها:
هم به آقایان Ùˆ هم به خانم‌ها توصیه می‌کنم سری ویدئوهای زیر را ببینید. در این ویدئوها، Jean Kilbourne (ویکی‌پدیا) از تصویر زنان در تبلیغات سخن می‌گوید Ùˆ این‌که (Û±) چگونه این تبلیغاتْ، تصویری معوج Ùˆ غیرواقعی از زنان ارائه می‌دهد Ùˆ (Û²)‌ این تصویر چگونه زنان را شی‌گونه کرده Ùˆ (Û³)‌ این شی‌شدگی Ú†Ù‡ تاثیری بر خشونت علیه زنان دارد (قسمت اول – قسمت دوم – قسمت سوم – قسمت چهارم).
اگر هم Ùکر می‌کنید Øوصله‌تان نمی‌کشد تا Ú©Ù„ این Û³Ûµ دقیقه را ببینید، به جای‌اش ابتدا ویدئوی کوتاه زیر را ببینید Ùˆ بعد تصمیم بگیرید Ú©Ù‡ آیا می‌خواهید Ú©Ù„ سخنرانی را ببینید یا خیر. در ضمن به دوستان‌تان لط٠کرده Ùˆ این سخنرانی را نشان‌شان دهید.
اپیدمی آن است Ú©Ù‡ ØµØ¨Ø Ø§Ø² خانه بیرون می‌روی Ùˆ توی اتوبوس Ú©Ù‡ نشستی، بغل دستی‌ات سرش را برمی‌گرداند Ùˆ توی صورت‌ات سرÙÙ‡ کنند؛ رسیدی به Ù…ØÙ„ کار، هم‌کارت مشتاقانه سمت‌ات می‌آید Ùˆ دست می‌دهد، بعد ناگاه عقب می‌کشد Ùˆ شروع می‌کند به سرÙه‌کردن Ùˆ می‌بینی کنار لب‌اش خونین شده است؛ می‌روی دست‌های‌ات را می‌شویی برای ناهار، آش‌پز از دیگ بزرگ‌ای برای‌ات سوپ می‌کشد Ùˆ تو چشم‌های‌ات از Øدقه در می‌آید وقتی دم موش‌ای را در دیگ می‌بینی؛ سوپ نخورده به سمت خانه Ùرار می‌کنی Ùˆ تا در را باز کردی،‌ هم‌خانه‌ات را ولو ک٠زمین می‌بینی Ú©Ù‡ از درد به خود می‌پیچد. تو از استیصال به کناری می‌نشینی Ùˆ اÙÙ‡ÙÙ…ØŒ اÙÙ‡ÙÙ…ØŒ تو نیز سرÙÙ‡ می‌آغازی.
[Ùˆ Øالا نه شاید به این طاعون‌گونگی، اما اجتناب‌ناپذیری‌اش اپیدمک است. به این می‌اندیشم Ú©Ù‡ چگونه سوار نرینه‌گاو اپیدمی بشویم Ùˆ به جای تاختن، بسازیم.]
انسان آن‌لاین باید مدام Ùˆ مدام به خودش یادآوری کند Ú©Ù‡ ØرÙ‌های صد من یک غاز موجود در خبرها Ùˆ انجمن‌ها Ùˆ کامنت‌دانی‌های مردم ارزش برآشÙتن Ùˆ ناراØتی یا اصلا وقت‌تلÙ‌کردن ندارد. انرژی‌ی آدم می‌تواند در جاهای به‌تری از دعواهای بی‌بنیان ناشی از نادانی، سطØی‌نگری یا بی‌سوادی‌ی دیگران متمرکز شود. در آن صورت می‌توان امید داشت Ú©Ù‡ تاثیر بیش‌تری داشته باشیم – Ú†Ù‡ بر خودمان Ú†Ù‡ بر دیگران.
پس: Øضرت سولوژن! اگر Ùکر می‌کنید طر٠نمی‌داند Ùˆ نمی‌خواهد Ú©Ù‡ بداند،‌ سعی نکنید به راه راست هدایت‌اش کنید. نمی‌شود!
* آن‌چه باعث می‌شود کس‌ای را با لقب «استاد» خطاب کنیم کدامین خصلت او یا ØرÙه‌اش است؟
* چرا خواننده‌ی موسیقی‌ی سنتی را استاد Ùلانی خطاب می‌کنیم Ùˆ می‌گوییم «استاد شجریان»، اما مثلا نمی‌گوییم «استاد هتÙیلد» یا «استاد جاش گروبان» یا دست‌کم «استاد پاوروتی»؟
* چرا ما «استاد Ùرشچیان» داریم (تلÙیق مینیاتور ایرانی Ùˆ بارقه‌های نقاشی‌ی اروپایی) اما مثلا «استاد پیکاسو» یا «استاد دالی» نداریم؟ آیا تÙاوت در ایرانی‌بودن شخص است یا در سبک هنری؟
* آیا سن مهم است؟ آیا همایون شجریان را «استاد شجریان» خطاب می‌کنیم یا تنها Ù…Øمدرضا شجریان را استاد می‌نامیم؟ البته Ù…ØÙ„ بØØ« است، اما صدای همایون خیلی بدتر از صدای Ù…Øمدرضای Ùعلی نیست – اگر به‌تر نباشد.
* آیا سابقه همان اهمیت سن را دارد؟ مثلا اگر موسیقی‌نوازی با ۲۰ سال سابقه‌ی نوازندگی داشته باشیم،‌ استاد خطاب‌کردن‌اش ربطی به این دارد که او از سن ۵ سالگی شروع به نوازندگی کرده باشد (یعنی در آن زمان ۲۵ سال سن داشته باشد) یا از ۴۰ سالگی (و در نتیجه ۶۰ ساله باشد)؟
* با این‌که لقب رسمی مدرسان دانش‌گاه، «استاد» (پروÙسور) است، اما به نظرم بیش‌تر ایشان را با لقب مدرک دانش‌گاهی‌شان خطاب می‌کنند: دکتر Ùلانی، دکتر بهمانی. گرچه خطاب‌کردن «استاد» نیز نارایج نیست، اما به نظر می‌آید اشاره‌ی معنایی این «استاد» با «استاد» در «استاد شجریان» تÙاوت‌هایی داشته باشد Ùˆ اولی بیش‌تر به «ØرÙه‌» شخص اشاره‌کند: استاد به معنای آموزگار بسیار متخصص. وقتی استاد٠دانش‌گاه در Ù…Øیط غیردانش‌گاه‌ای باشد Ùˆ توسط کس‌ای جز دانش‌جویان‌اش خطاب شود، معمولا به صورت «دکتر Ùلانی» خطاب می‌شود Ùˆ نه «استاد Ùلانی» (معمولا در این شرایط استاد در چنین جمله‌ای به کار می‌رود: «استاد! نمره‌ی ما رو Ú©Ù… دادیدا!»).
* چرا ما به دانش‌مندان علوم، استاد -نه به معنای ØرÙه‌ای‌ی آن- نمی‌گوییم یا خیلی کم‌تر می‌گوییم نسبت به مثلا Ùلان هنرمند؟
* در گذشته چگونه بوده است؟ آیا ما استاد ابوعلی‌سینا داشته‌ایم؟ استاد ابوریØان بیرونی؟ Øدس می‌زنم پاسخ منÙÛŒ باشد.
* چرا ما استاد ملکیان داریم؟
* آیا در گذشته‌ی دور، ما به خوانندگان موسیقی استاد خطاب می‌کرده‌ایم؟ نمی‌دانم.
*‌ Ùرضیه: استاد لقب‌ایست Ú©Ù‡ ما امروزه به کسان‌ای اطلاق می‌کنیم Ú©Ù‡ تخصص Ùˆ تبØر قابل توجه‌ای در یکی از هنرهای ایران قرن‌های گذشته دارند.
* چرا هنر Ùˆ نه علم؟ چرا هنر Ùˆ نه ÙلسÙه؟ چرا هنر Ùˆ نه «علوم دینی»؟
* علم٠مدرن نه تنها هنر Ù…Øسوب نمی‌شده Ùˆ نمی‌شود، بلکه Øتی تخصص‌ای قابل توجه Ùˆ با-ارزش در ایران قدیم نیز نبوده است.
* ÙلسÙه؟! «Ùیلسو٠مورد نظر یاÙت نشد.»
* متخصص «علوم دینی» از سلسله‌مراتب نام‌گذاری‌ی دیگری بهره می‌جوید: Øجت‌السلام، آیت‌الله Ùˆ غیره.
* در مورد منزلت موسیقی در ایران قدیم Ø´Ú© دارم. می‌دانم در گذشته‌ی نه چندان دور، موسیقی چندان ارج داده نمی‌شده است Ùˆ مطربی شغل٠شریÙ‌ای Ù…Øسوب نمی‌شده. نمی‌دانم مثلا پنج قرن پیش نیز چنین بوده است یا خیر. اما می‌دانم موسیقی‌ی سنتی یکی از هنرهایی‌ست Ú©Ù‡ بی چون Ùˆ چرا می‌توان به ایران قدیم نسبت داد. هم‌چنان است هنر مینیاتور، سÙال‌گری Ùˆ بسیاری دیگر از هنرهای دستی.
* تصور ما از چیزی ممکن است با واقعیت تÙاوت داشته باشد. اگر موسیقی‌ی سنتی ایرانی برای‌مان نشانه‌ای از هنر اصیل است Ùˆ ارج نهادن‌اش واجب، هیچ دلیل‌ای ندارد پانصد سال پیش هم چنین بوده باشد (من نمی‌دانم). درست همان‌طور Ú©Ù‡ اگر شاه‌نامه برای‌مان شاه‌کاری ادبی است، در زمان سرودن‌اش ولیکن به اØتمال زیاد مردم شب به امید بیت‌ای تازه از Ùردوسی به خواب نمی‌رÙتند.
* اگر Ùرضیه‌ی بالای‌ام درست باشد، شاید بتوان دلیل اطلاق لقب استاد در بسیاری از هنرهای سنتی را این‌گونه توجیه کرد Ú©Ù‡ ارج Ùˆ مقام قایل‌شدن برای مقام «استادی» راه‌کار Ùرهنگ٠هنرهای سنتی برای ØÙظ خویش بوده است. با پراهمیت نشان‌دادن متخصص آن نوع هنرورزی این باور عمومی Ø´Ú©Ù„ می‌گیرد Ú©Ù‡ هنر سنتی ارزش بسیاری دارد. Ùˆ اگر چیزی ارزش بسیاری داشته باشد، Ùراموش‌کردن Ùˆ به کناری نهادن‌اش ساده نخواهد بود.
* Ùرهنگ علم‌ورزی در ایران هیچ‌وقت آن‌قدر قوی نبوده است Ú©Ù‡ علم بخواهد چنین Ùضای ارزشی‌ای در کنار خود ایجاد کند.
گلشیÙته آوازه‌خوان می‌شود، خواهران متÙق‌القول شروع می‌کنند به Ù¾ÛŒÙ‌پی٠کردن.
خواهران شروع می‌کنند به هنرورزی، آقایان شروع می‌کنند به نقد٠بَه‌ْبَهانه Ùˆ چه‌چهانه‌ی شبه‌‌روشن‌Ùکرانه.
[ما هم اول Øرص می‌خوریم، بعد می‌خندیم Ùˆ بعد ضدخاطرات‌اش می‌کنیم.]
Øالا اومدیم Ùˆ زلزله اومد Ùˆ اتÙاقا شَدید هم اومد. بی‌چاره می‌کنن ما رو این خراÙاتیان! نمی‌شه هم Ú©Ù‡ با این نوابیغ از «معناداری‌ی آماری» صØبت کرد. جان عمه‌تان بی‌ناموسی هم می‌کنین، بی‌ناموسی‌ی از Ù„Øاظ آماری بی‌ضرر بکنین.
[ØªÙˆØ¶ÛŒØ Ø¶Ø±ÙˆØ±ÛŒ: از نظرم «بی‌ناموسی» لغت خوش‌تعریÙ‌ای نیست Ùˆ در نتیجه به رسمیت نمی‌شناسم‌ش. با وجود این‌که کس‌ای را به چنین کاری تشویق نمی‌کنم، اما آن را هم بی‌ناموسی نمی‌دانم.]
ای کسانی Ú©Ù‡ Ùکر می‌کنید Ùلان یا Ú©Ù‡ Øتی بهمان، Ùکر نکنید – کلا!
[Ùیس‌بوک – داخلی – عکس پروÙایل، یک نوزاد چند Ù‡Ùته‌ای‌ی تپل مپل]
” شیخ Ùضل الله نوری در جلسه‌ای به ناظم‌الاسلام کرمانی درباره مدارس جدید می‌گوید: «ناظم الاسلام، ترا به Øقیقت اسلام قسم میدهم. آیا این مدارس جدیده خلا٠شرع نیست؟ Ùˆ آیا ورود به این مدارس مصاد٠با اضمØلال دین اسلام نیست؟ آیا درس زبان خارجه Ùˆ تØصیل شیمی و Ùیزیک عقائد شاگردان را سخی٠و ضعی٠نمی‌کند؟» ”  [به نقل از صÙØه‌ی Øسن رشدیه در ویکی‌پدیای Ùارسی]
خوش‌بختانه از آن زمان تاکنون پیش‌رÙت‌هایی Øاصل شده است Ùˆ مشکل علوم دقیقه کمابیش رÙع گشته، توجه‌ها به علوم انسانی متمایل شده است. انشالله تعالی همان‌طور Ú©Ù‡ شیمی Ùˆ Ùیزیک بومی را در این صد Ùˆ خرده‌ای سال رشد داده‌ایم، یک Ùکری هم به Øال علوم غربی Ùˆ ضاله‌ی انسانی می‌کنیم تا خدای‌ناکرده زبان‌ام لال عقاید کس‌ای سخی٠و ضعی٠نشود.
Ú©Ù… نمی‌شناسم کسان‌ای را Ú©Ù‡ رابطه‌های بسیار Ù…ØÚ©Ù… Ùˆ قوی‌ای را آغازیده‌اند اما پس از مدت‌ای رابطه به تدریج خدشه برداشته، عیب پیدا کرده Ùˆ در نهایت از هم پاشیده است. بقای رابطه‌های انسانی، Ú†Ù‡ عاشقانه باشند Ùˆ Ú†Ù‡ دوستی Ùˆ Ú†Ù‡ Øتی کاری، نیاز به چیزی بیش از جذب Ùˆ علاقه‌ی اولیه دارد. Ùˆ به نظرم می‌آید آن‌چه در بسیاری از این رابطه‌ها وجود ندارد یا ضعی٠عمل می‌کند، مکانیزم٠Ùیدبک (feedback یا پس‌خور) برای رÙع اختلاÙ‌ است.
تا جایی Ú©Ù‡ می‌دانم این رابطه‌ی Ùیدبک به صورت Ú¯Ùت‌وگو تجلی می‌یابد. یعنی مثلا من٠نوعی Ú©Ù‡ نقص‌ای را در رابطه با دیگری می‌بینم به نزد او رÙته Ùˆ موضوع را Ù…Ø·Ø±Ø Ù…ÛŒâ€ŒÚ©Ù†Ù…. اگر چنین نکنم Ùˆ موضوع را ساکت بگذارم، ممکن است آن نقص٠رابطه به تدریج بزرگ Ùˆ بزرگ‌تر شود Ùˆ در٠جدیدی به دنیای «تÙسیر» باز کند. Ùˆ خیلی وقت‌ها این تÙسیرها چندان مثبت Ùˆ انرژی‌زا نیستند.
البته چنین کاری آسان نیست. Ú¯Ùت‌وگو نیاز به چیزی‌دستی‌ی دو طر٠دارد. همه می‌دانیم Ú©Ù‡ یک Øر٠را می‌توان به زبان‌های مختل٠بیان کرد Ùˆ بعضی از بیان‌ها خوش‌آیند نیستند. تبØر در چنین بیان‌ای البته نیاز به تجربه Ùˆ اندیشه دارد: Ùˆ نه تجربه به آسان به دست می‌آید Ùˆ نه اندیشیدن بی‌زØمت است.
Øال سوال‌ای Ú©Ù‡ برای‌ام پیش می‌آید این است Ú©Ù‡ آیا این Ùرضیه‌ی من (Ú©Ù‡ می‌گوید مشکل خیلی از رابطه‌های مستØکم‌شروع‌شده‌ی به قهقرارÙته از نبود Ùیدبک٠زبانی است) تا Ú†Ù‡ Øد صØÛŒØ Ø§Ø³Øª. چه دلایل دیگری برای نابودی‌ی یک رابطه وجود دارد؟ (Ùرض می‌کنیم تغییرات شدیدی در هیچ‌کدام از دو Ùرد رخ نداده است) و آیا روش٠دیگری برای Ùیدبک می‌شناسید؟ و هم‌چنین بگویید Ú†Ù‡ تکنیک‌هایی برای سالم‌نگاه‌داشتن رابطه (Ú†Ù‡ به معشوق، Ú†Ù‡ با دوست Ùˆ Ú†Ù‡ با هم‌کارتان) می‌شناسید Ú©Ù‡ «معجزه» کرده است Ùˆ تصور می‌کنید دانستن‌اش برای دیگران Ù…Ùید است؟
گاهی assholeشدن (ا.س. شدن) خیلی آسان است. گاهی Øتی این اتÙاق به طور ناخواسته Ùˆ تصادÙÛŒ می‌اÙتد. در واقع کاÙÛŒ است یک سری پیش‌بینی‌هایت خطا داشته باشد تا از موجودی بامزه به ا.س. تبدیل شوی. چطور؟!
قصه اندکی خنده‌دار Ùˆ البته خجالت‌آور است. قرار بود برای Ú©Ù†Ùرانس‌ای چند مقاله را داوری کنم. برای داوری به طور معمول یک دور مقاله را می‌خوانم تا به کلیت آن آشنا شوم،‌ بعد دو سه مقاله‌ی مربوط را نگاه‌ای می‌اندازم (معمولا مقاله‌هایی Ú©Ù‡ در خود مقاله‌ی اصلی به آن‌ها ارجاع داده شده است) Ùˆ بعد دوباره مقاله‌ی اصلی را بازخوانی می‌کنم Ùˆ جزییات‌اش را دقیق بررسی می‌کنم. پس از این مرØله است Ú©Ù‡ نقدم را می‌نویسم.
در بیش‌تر موارد هم سعی می‌کنم نقد Ù…Ùصل Ùˆ تکنیکال‌ای بنویسم. Øالا این‌ها مقدمه بود تا بگویم تقریبا همیشه کار را جدی می‌گیرم. اما ماجرا چیز دیگری است:
این بار یکی از مقاله‌ها تیتر غریب‌ای داشت. شروع کردم به خواندن‌اش Ùˆ خیلی زود به نظرم آمد نویسندگان دارند همین‌طوری با کلمه‌های تخصصی بازی می‌کند Ùˆ آن‌ها را در باÙت Ùˆ معنایی غیرمعمول به کار می‌برد Ùˆ بعد به تدریج ماجرا را ربط می‌دهد به عرÙان (Øوزه‌ی کاری‌ی من با عرÙان Ùاصله‌ی زیادی دارد). یک صÙØÙ‡ Ùˆ نیم اول به نظرم آمد چقدر مقاله بد نوشته شده است،‌ اما بعد نظرم عوض شد Ùˆ Ùرضیه‌ای دیگر در ذهن‌ام ایجاد شد: نویسندگان قصد مسخره‌بازی داشته‌اند Ùˆ می‌خواهند من Ùˆ دیگر داوران را دست بیاندازند. در واقع به یاد الن سوکال (Alan Sokal) اÙتادم Ùˆ بلایی Ú©Ù‡ سر مجله‌ی Social Text درآورده بود (در ضدخاطرات پیش‌تر درباره‌اش نوشته بودم. مثلا این‌جا Ùˆ این‌جا. اطلاعات بیش‌تر را در ویکی‌پدیا بخوانید). پس از این بود Ú©Ù‡ بقیه‌ی نوشته را با این Ùرضیه خواندم Ùˆ هر Ù„Øظه بیش‌تر Ùˆ بیش‌تر متقاعد می‌شدم Ú©Ù‡ طر٠قصد شوخی داشته است.
در نقدم نوشتم Ú©Ù‡ دو Øالت ممکن است برای این مقاله رخ داده باشد: (۱‌)‌ مقاله نمونه‌ی اعلای نگارش بد است، یا این‌که (Û²) نویسندگان قصد داشتند از الن سوکال یادی کنند.
داوری را Ùرستادم!
از آن‌جا Ú©Ù‡ داوری دو مرØله‌ای بوده است Ùˆ من در مرØله‌ی دوم داوری می‌کردم،‌ پاسخ نویسندگان به داوران مرØله‌ی اول را خواندم. این‌جا بود Ú©Ù‡ ÙˆØشت کردم:‌ برخلا٠تصورم، نویسندگان بسیار هم جدی بودند Ùˆ اتÙاقا اندکی دل‌خور شده بودند Ú©Ù‡ چرا یکی از داوران مرØله‌ی اول کارشان را جدی نگرÙته بود! یعنی هیچ نشانه‌ای بروز نکرده بودند Ú©Ù‡ قصدشان شوخی بوده است.
بعد Ùکر کردم، خب، این‌ها اگر قصدشان جدی بوده است، پس اØتمالا شوخی‌ی من برای‌شان اصلا بامزه نخواهد بود Ú©Ù‡ هیچ، توهین‌برانگیز هم خواهد بود. تصور کردم اگر من جای ایشان بودم،‌ مطمئنا می‌گÙتم این داور عجب عوضی‌ی ا.س.‌ای‌ست!
خوش‌بختانه وقت داشتم تا پیش از این‌که دیر شود نقدم را عوض کنم Ùˆ Ùقط بگویم Ú©Ù‡ مقاله خیلی بد نوشته شده است.
Øالا چند نکته‌ی جالب:
شکل‌گیری‌ی دیدگاه من درباره‌ی این مقاله نمونه‌ای است از اکتشا٠علمی: با Ùرضیه‌ای آغاز می‌کنیم (Û±: مقاله نه خوب است Ùˆ نه بد)ØŒ بعد داده جمع می‌کنیم (نوشته بد است) Ùˆ مطابق با آن Ùرضیه را تغییر می‌دهیم (Û²: مقاله بد است)ØŒ Ùˆ باز داده جمع می‌کنیم (نوشته Ùرای تصور بد است). Øال دو گزینه داریم: بگوییم Ú©Ù‡ (Û³: مقاله بسیار بسیار بد است) یا (Û´: مقاله شوخی است). گزینه‌ی (Û´) را انتخاب می‌کنیم Ùˆ باز دوباره داده جمع می‌کنیم و اتÙاقا می‌بینم داده‌ها سازگار است (نوشته‌ی بد اگر به چشم شوخی دیده شود، بد نیست بلکه شوخی است).
نکته این است Ú©Ù‡ Ùرضیه (Û³) Ùˆ Ùرضیه (Û´)‌ هر دو داده‌ها را به خوبی توجیه می‌کنند، اما دانش پیشین (a priori) من بر آن بود Ú©Ù‡ شانس مواجهه با مقاله‌ی بسیار بسیار بد کم‌تر است از مواجهه با مقاله‌ی شوخیکی است. بعد طبیعتا داده‌ها نیز سازگار بودند Ùˆ من به خوبی Ùˆ خوشی به این نتیجه رسیدم Ú©Ù‡ می‌توانم با نویسندگان شوخی کنم Ùˆ به آقای سوکال اشاره کنم Ùˆ آن‌ها هم ناراØت نمی‌شوند Ùˆ اتÙاقا ممکن است از اشاره‌ی من به کلک‌شان خوش‌خوشان‌شان هم بشود.
Øال نکته‌ی نیمه‌اخلاقی این است (Ú©Ù‡ البته من در ابتدا به آن توجه‌ای نکردم): هزینه‌ی انتخاب اشتباه هر کدام از این دو Ùرضیه برای «اخلاقیات» من یک‌سان نیستند. اگر مقاله واقعا شوخی بود ولی من جدی‌اش می‌گرÙتم Ùˆ آن را به عنوان مقاله‌ی بسیار بد اعلام می‌کردم، اتÙاق‌ای Ú©Ù‡ می‌اÙتاد این بود Ú©Ù‡ نویسندگان به بلاهت من می‌خندیدند. خوش‌بختانه چون اسم من برای‌شان مشخص نیست، نمی‌توانستند سخره‌شان را به گوش من برسانند Ùˆ در نتیجه مسخره‌کردن‌شان برای‌ام اهمیت‌ای نداشت.
برعکس، اگر مقاله جدی بود ولی آن را شوخی می‌گرÙتم، Øدس می‌زنم نویسندگان٠مقاله بسیار ناراØت می‌شدند. با این‌که اØتمال این‌که بدانند من Ú©Ù‡ بوده‌ام خیلی Ú©Ù… است، اما با این Øال من دچار Øس٠وجدان‌درد می‌شدم چون انسان‌هایی را ناراØت کرده‌ام در Øالی Ú©Ù‡ می‌توانستم آن‌قدر ناراØت‌شان نکنم (به هر Øال ناراØت می‌شدند چون مقاله‌شان را رد کرده بودم، اما خب،‌ دست‌کم نه با قهقهه!).
بامزه این‌که در هر دو Øالت نه من شاهد ناراØتی‌شان می‌شدم Ùˆ نه آن‌ها می‌توانستند من را ناراØت کنند (یعنی هیچ هزینه‌ی عینی‌ای بر سو تØمیل نمی‌شود)ØŒ اما من یکی از Øالت‌ها را به دیگری ØªØ±Ø¬ÛŒØ Ù…ÛŒâ€ŒØ¯Ù‡Ù….
به طور خلاصه نکته‌ی این پست چهار مورد است:
Û±) آدم گاهی به طور خیلی اتÙاقی Ùˆ ناخواسته ممکن است تبدیل به یک عوضی شود.
Û²) تصمیم‌گیری‌های‌مان را می‌توانیم به صورت یک Ùرآیند «Ùرضیه‌سازی –> جمع‌آوری داده –> تغییر Ùرضیه» تعبیر کنیم.
Û³)‌ اگر مساله به صورتی باشد Ú©Ù‡ انتخاب‌های‌مان تبعات اخلاقی داشته باشند، شاید به‌تر باشد در انتخاب Ùرضیه‌های‌مان (Ùˆ در نتیجه انتخاب‌های‌مان)‌ به وزن تبعات اخلاقی هم توجه کنیم.
Û´) Øتی اگر بعضی گزینه‌ها به ظاهر هزینه‌ی عینی‌ی صÙر داشته باشند،‌ اما انتخاب اخلاقی‌مان بعضی را به بعضی دیگر ØªØ±Ø¬ÛŒØ Ù…ÛŒâ€ŒØ¯Ù‡Ø¯ (اگر Ú¯Ùتید چطور چنین چیزی ممکن است؟).
گویا این‌جا Ùیلتر شده است. Ùیلتر نمی‌شد عجیب بود. با این‌که سعی کرده بودم تا چیزی ننویسم Ú©Ù‡ به قبای کس‌ای بربخورد، اما از کسان‌ای Ú©Ù‡ شنیدن «بالای چشم‌ات ابروست» را نیز برنمی‌تابند جز این Ú†Ù‡ انتظاری می‌رود؟
Ùیلترشدن این‌جا تاسÙ‌برانگیز است چون دست‌کم تعداد زیادی از خواننده‌های‌ام را از دست می‌دهم. اعترا٠می‌کنم Ú©Ù‡ تعداد قابل توجه خواننده‌های این وبلاگ برای‌ام مهم‌ است Ú©Ù‡ اگر نبود پا می‌شدم Ùˆ می‌رÙتم وبلاگ جدیدی راه می‌انداختم Ùˆ با خیال راØت -Ùˆ نه این‌طور کج‌دار Ùˆ مریز- نظر صریØ‌ام را نسبت به خیلی چیزها از جمله جامعه Ùˆ سیاست Ùˆ آدم‌های اطراÙ‌ام بیان می‌کردم. در واقع من در مصالØه‌ای ناخواسته‌ام: ØµØ±ÛŒØ Ø¨Ù†ÙˆÛŒØ³Ù… Ùˆ خوانده نشوم یا این‌که ØرÙ‌ام را در Ù„ÙاÙÙ‡ بپیچم Ùˆ خوانده شوم.
تصورکردنی‌ست Ú©Ù‡ این مصالØÙ‡ چندان آسان نیست. ماه‌هاست به تعطیل‌کردن این‌جا Ùکر می‌کنم چون به نظرم سولوژن این وبلاگ نسخه‌ی آب‌رÙته‌ی سولوژن واقعی است. به قول بعضی از سیاست‌مداران، گزینه‌ی تعطیلی‌ی این‌جا -Øتی موقت- مدت‌هاست روی میز است. اما Øالا Ú©Ù‡ این‌جا Ùیلتر شده است، گزینه‌ی تعطیلی را تا اطلاع ثانوی در کشوی میزمان زیر تعداد زیادی نوشته قایم می‌کنیم تا لج ممیزباشی در بیاید.
Øالا Ú©Ù‡ این‌جا Ùیلترشده Ú†Ù‡ می‌توان کرد؟
به‌ترین کار مشترک RSS این‌جا شدن است و خواندن‌اش از طریق Google Reader یا ابزارهای مشابه. آدرس خوراک ضدخاطرات این است. مشترک‌اش بشوید و کار خود را آسان‌تر کنید.
راه دیگری انتشار روی آدرس جدید است Ú©Ù‡ البته Ùعلا در اولویت‌ام نیست. باید ببینم آیا خوانندگان دایم‌ام به مشکل جدی برمی‌خورند یا نه.
ای خواننده‌های همیشگی‌ی ضدخاطرات! Øال شما بگویید خواندن این‌جا چقدر برای‌تان سخت است یا این‌که ابزار Ùیلترشکن مرغوب به اندازه‌ی کاÙÛŒ دارید Ùˆ به مشکل‌ای بر نمی‌خورید؟
(نظرم عوض شد! این را هم خواستید بنویسید؛ به جای‌اش یک Ùکری به Øال نامه‌های با صد Ù†Ùر مخاطب بکنید.)